پيشكش به سوگخوانان «سور» نشين!!
رباعيّات عاشورايي
با لهجة كوفه
در سوگ، در انديشة سوري! افسوس
با حضرت سكّه، جفت و جوري! افسوس
با لهجة كوفه، روضه ميخواني تو
از كرب و بلا، چقدر دوري! افسوس
تاجر گريه
در مرثيهات، حسين تنها «سين» ست!
در كرب و بلا، شكستهاي غمگينست
تو تاجر گريهاي و جاي شك نيست
از تلخي سوگ، كام تو شيرين ست!
روضة بيوضو
اين روضه وضو ندارد و زيبا نيست
دنيا زده است، شيعة مولا نيست
اين «سين» كه تو خواندهاي، به قرآن سوگند!
در سورة سرخ ظهر عاشورا نيست
اي مرثيهخوان!
اي مرثيه خوان! ز نور جانت خاليست
از پرتو معرفت، جهانت خاليست
اين روضه نميدهد به ما حالي چون:
از عشق و حماسه، داستانت خاليست
معناي حسين(ع)
چون كوفه، وجودي عافيتانديشي
جز خويش، به قبلهاي نميانديشي
معناي «حسين» را نميفهمي تو
تا مرثيهخوان دردهاي خويشي!
با خون حسين(ع) ...
با كرب و بلا، سراب ميبافي تو
يك پرسش بيجواب ميبافي تو
مفهوم حسين را نميفهمي، حيف
با خون حسين، آب ميبافي تو!
روضة زرد!
اين روضه كه قد و قامتي خم دارد
زردست و بناي گريه كم كم دارد
در كالبدش حماسه و عرفان نيست
بر دوش فقط متاعي از غم دارد
ميراث حسين(ع)
فرياد بزن كه كربلا ماتم نيست
ميراث حسين، درد و داغ و غم نيست
جان ماية نهضت حسيني اين ست:
«هر كس كه به ظلم تن دهد، آدم نيست»
چون خون خدا
چون خون خدا بيا مسلمان باشيم
يا حدّاقل شبيه سلمان باشيم
مولا، سگ آستان نميخواهد مرد!
او كرده قيام، تا كه «انسان» باشيم
عترت و قرآن
اي مرثيه خوان! گزافه گفتن كفرست
با لهجة دين، خرافه گفتن كفرست
اسلام دو نور عترت و قرآن است
جز اين، سخني اضافه گفتن كفرست
غلط ميفهمي
وقتي كه حسين را تو «سين» ميخواني
در تعزيه، روضة حزين ميخواني
يعني كه حماسه را غلط ميفهمي
وقتي كه ز كوه، اينچنين ميخواني
سوگند به نور
اي دل شدگان! حسين «عبدالله» است
گويندة «لا اله الّا الله» است
هر كس كه حديث ديگري ميگويد
سوگند به نور! مشرك و گمراه است
دين آمده است ...
اي مرثيه خوان، بيا مُكرّم باشيم
در بندگي خدا، مُصمّم باشيم
اسلام، غلام و سگ نميخواهد مرد!
دين آمده است تا كه «آدم باشيم»
رضا اسماعيلي
برشي از مثنوي شيعه:
كربلايي كن سرانجام مرا
ساقي امشب باده از بالا بريز
باده از خُم خانة مولا بريز
بادهاي بيرنگ و آتشگون بده
زان كه دوشم دادهاي افزون بده
اي انيس خلوت شبهاي من!
ميچكد نام تو از لبهاي من
محو كن در بادهات جام مرا
كربلايي كن سرانجام مرا
يا علي، درويش و صوفي نيستم
فاش ميگويم كه كوفي نيستم
٭ ٭ ٭
موجها را ميشناسي مو به مو
شرحي از زلف پريشانت بگو
باز كن ديباچة توحيد را
تا بجويد ذرّهاي خورشيد را
يا علي بار دگر اعجاز كن
مشتهاي كوفيان را باز كن
باز كن چشمان نازآلوده را
بنگر اين چشم نياز آلوده را
شاهد اقبال در آغوش كيست؟
كيسة نان و رطب بر دوش كيست؟
كيست آن كس كز علي يادي كند؟
بر يتيمان من امدادي كند؟
دست گيرد كودكان درد را
گرم سازد خانههاي سرد را
شد زمين لبريز مسكين و يتيم
ما گرفتار كدامين هيئتيم؟!
٭ ٭ ٭
شيعه يعني شرح منظوم طلب
از حجار و كوفه تا شام و حلب
شيعه يعني يك بيابان بيكسي
غربت صد ساله بيدلواپسي
شيعه يعني صد بيابان جستوجو
شيعه يعني هجرت از من تا به او
شيعه يعني دست بيعت با غدير
بارش ابر كرامت بر كوير
شيعه يعني عدل و احسان و وقار
شيعه يعني انحناي ذوالفقار
از عدالت گر تو ميخواهي دليل
ياد كن از آتش و دست عقيل
جان مولا حرف حق را گوش كن
شمع بيت المال را خاموش كن
اين تجمّلها كه بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
شيعه يعني وعدهاي با نان جو
كشت صد آيينه تا فصل درو
شيعه يعني قسمت يك كاسه شير
بين نان خشك خود با يك اسير
گرچه قرآن را مرتّب خواندهايم
از قلم نقش مركّب خواندهايم
سورهها خوانديم بيوقف و سكون
كس نشد واقف به سرّ «يسطرون»
تا به كي در لفظ ماني همچو من
سير معنا كن چو هفتاد و دو تن
٭ ٭ ٭
شيعه يعني عشقبازي با خدا
يك نيستان تكنوازي با خدا
شيعه يعني هفت خطّي در جنون
شيعه توفان ميكند در كاف و نون
شيعه يعني تندر آتش فروز
شيعه يعني زاهد شب، شير روز
شيعه يعني شير، يعني شير مرد
شيعه يعني تيغ عريان در نبرد
شيعه يعني تيغ، تيغ مو شكاف
شيعه يعني ذوالفقار بيغلاف
شيعه يعني سابقون السّابقون
شيعه يعني يك تپش عصيان و خون
شيعه بايد آبها را گل كند
خطّ سوم را به خون كامل كند
خطّ سوم خطّ سرخ اولياست
كربلا بارزترين منظور ماست
شيعه يعني بازتاب آسمان
بر سر ني جلوة رنگين كمان
شيعه يعني امتزاج نار و نور
شيعه يعني رأس خونين در تنور
محمّدرضا آقاسي