مراقبات ولايى
در تعاملات و مناسبات اجتماعى ، خصوصاً در جامعه دينى ، مقوله اى به عنوان «حق» و سپس «تكليف»، همواره يكى از پايه ها و لوازم حيات انسان به شمار مى رود. در چنين جامعه اى ، افراد به دليل روابط متقابل و پيوندهاى گوناگونى كه با يكديگر دارند، تأثير و تأثّرات، افاضه و استفاضات و داد و دهش هايى ميان آنها صورت مى پذيرد كه در يك منظومه معرفتى ، ايمانى و انسانى ، عناوينى چند را به خود اختصاص مى دهد و نام هايى پيدا مى كند، تعهّدات و ملزوماتى به وجود مى آيد و تكاليف و وظايفى را ايجاد مى نمايد. از جمله اين عناوين، مسئله «حق» است. گزاره هايى مانند اينكه پدر و مادر و فرزندان بر گردن يكديگر حقوقى دارند؛ زن و شوهر يا خواهر و برادر يا شاگرد و استاد، برادران دينى نيز بر هم حق دارند و امثال اينها، از دل همين منظومه بيرون مى آيد. در واقع، يك ساختار حقوقى مهم، دقيق و نظام مند در اين ساحت وجود دارد كه بر زندگى دنيوى ، برزخى و اخروى انسان ها تأثيرات فراوانى مى گذارد و چه بسا سرنوشت افراد را رقم مى زند؛ البتّه در يك نگاه گسترده و كلان، اين ساختار موجودات ديگر را نيز در برمى گيرد و مقولاتى ، مانند حقوق حيوانات، گياهان و گاه جمادات را نيز شامل مى شود كه عجالتاً مورد نظر ما نيست. عنايت ما در اين بحث، به حقوق انسان ها و به طور خاص، حقوق امام عصر (عج) و حجّت خدا بر مسلمانان و مؤمنان معطوف است.
راستى آيا تاكنون به حقوقى كه امام زمانمان بر ما دارند، انديشيده ايم؟
اين حقوق چيست؟
چقدر است؟
چه ابعادى دارد؟
ادا كردن اين حقوق چگونه است؟
چه آثار و بركاتى بر آنها مترتّب است و عدم توجّه به آنها، چه عواقبى دارد؟
آيا ما پاسخگوى حقوق امام عصر (عج) بر خويش هستيم؟ و ...
آنچه در اين مقاله مى آيد، نگاهى به مسئله و مباحث گوناگون آن است.
فصل اوّل: مقدّمات و كلّيات
1. ضرورت و اهمّيت و شناخت حقوق امام
بى ترديد اهمّيت و لزوم شناخت حقوق امام (عج) در تراز موضوعات محورى و مبنايى ارزيابى مى شود؛ چه، با محور عالم تكوين و تشريع، يعنى امام و حجّت خدا پيوند دارد. در اين زمينه، موارد زير بيانگر ضرورت مزبور است:
اوّل:
شناخت حقوق امام، به شناخت خود امام بازمى گردد؛ بلكه بخشى از همان است؛ بنابراين به همان مقدار، مهم و ضرورى است.
دوم:
جايگاه حجّت خدا در نظام تشريعى خداوند
جايگاه و عظمت اين حقوق در منظومه نظام تشريعى خداوند، خود، بيانگر موضوع مذكور است. يكى از اجزاى اين منظومه، مقامات پيامبران و شرايط نبى شدن آنان است كه با شناخت اهل بيت (ع) پيوند مستقيم داشته است. امام صادق (ع) فرمودند:
«مَا تَنَبَّأَ نَبِىٌ قَطُّ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ حَقِّنَا وَ بِفَضْلِنَا عَمَّنْ سِوَانَا؛ 1
هرگز هيچ پيامبرى به مقام نبوّت نرسيد؛ مگر به معرفت حقّ ما و برتر دانستن ما بر غير ما.»
اين امر نشان مى دهد كه فضايل و حقوق اهل بيت (ع)، يك جريان هميشه جارى در عالم، از همان آغاز خلقت بوده است.
سوم:
جايگاه حجّت حق در نظام تكوينى خداوند
در روايات بسيارى ، انسان كامل و حجّت خدا، محور عالم و مظهر اسماء و صفات الهى معرفى شده است؛ مانند اينكه:
- خداوند، تمام عالم هستى را از نور ايشان آفريده است؛
- خداوند، همگان را به خاطر ايشان آفريده است؛
- خداوند، موجودات را به وسيله و به دست ايشان آفريده است؛
- خداوند، فيض حيات و بقا را همواره به واسطه ايشان به كائنات مى رساند؛
- خداوند، به واسطه ايشان شناخته مى شود؛
- خداوند، به وسيله ايشان عبادت مى شود؛
- خداوند، به واسطه ايشان به يگانگى شناخته مى شود؛
- توحيد به وسيله ايشان محقّق مى گردد؛
- تحقّق عبادت، قبولى آن، كمال آن، بخشش گناهان و تمام فيوضات و عنايات الهى به سبب ايشان و به واسطه ايشان صورت مى پذيرد؛
- و ....
اينها، بخشى از شئون و مقامات اهل بيت (ع) به عنوان انسان كامل در منظومه تكوينى و (تشريعى ) خداوند است كه خاستگاه برخى از حقوق ايشان بر انسانهاست و ما بعداً توضيح بيشترى در اين زمينه خواهيم داد. آنچه كه بايد بدان توجّه كرد، اين است كه امام عصر (عج) شخصيتى سترگ، بلكه مظهر عظمت خدا هستند و آنچه از بزرگى و عظمت الهى در عالم وجود ظهور يافته، توسط ايشان بوده است.
چنانكه در «دعاى ماه رجب» چنين آمده:
«الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِك؛
بارالها! من درخواست مى كنم درباره ولات امر شما (محمّد و آل محمّد (ع)) كه آشكاركننده عظمت شمايند.»
روشن است كه شخص هر چه بزرگتر باشد، حقوقش نيز بزرگتر و بيشتر خواهد بود.
چهارم:
در خود واژه حق، مى توان ضروت يادشده را مشاهده كرد؛ زيرا حق (چنانكه در تعريف حقّ امام خواهد آمد)، امر حتمى و ثابت است كه واقع و محقّق مى گردد. بنابراين، وقتى از حقّ امام سخن مى گوييم، در واقع به موضوعى جدّى و محقّق شده نظر داريم كه حكايت از حتميت و ضرورت دارد.
پنجم:
همچنين، در واژه امام نيز كه به معناى جلودار و راهنماى مؤمنان است، گويى مسئله حق، اخذ و تعبيه شده؛ زيرا مأموم را هدايت، تعليم و كمك مى كند و اين افاضات، خود موجب به وجود آمدن حقّ امام مى گردد (چنانكه خواهد آمد).
ششم:
سعادت و شقاوت انسانها در زمينه فردى و اجتماعى ، با شناخت حقوق امام، پيوند ناگسستنى دارد. اين مسئله خود از اهمّيت خاصّ اين شناخت حكايت مى كند.
هفتم:
اولويت و برترى حقوق امام نسبت به حقوق برادران مؤمن نيز، حاكى از همين مسئله است. در اسلام، مناسبات و ارتباطات ميان مسلمانان و مؤمنان و اقتضائات و لوازم آن بسيار مورد توجّه خداوند و اولياى اوست؛ به طورى كه فرهنگ اخوّت دينى ، خود، يك نظام بسيار مهمّ اجتماعى ، ايمانى است و حقوق ميان برادران مؤمن از بزرگترين عوامل استحكام جامعه اسلامى و انسجام انسانها و حركت در مسير رشد و تعالى آنان است.
در اين نظام، جايگاه و مراتب معنوى افراد، بسيار تعيين كننده است و با ارتقاى شخصيت هر فرد، آن تناسبات و روابط و حقوق نيز ارتقا مى يابد تا به سطح امام و امامت مى رسد و به اوج خود نزديك مى شود.
در مورد حقّ مؤمن، امام صادق (ع) فرمودند:
«مَا عُبِدَ اللهُ بِشَىْءٍ أَفْضَلَ مِنْ أَدَاءِ حَقِ الْمُؤْمِنِ؛ 2
خداوند به چيزى بهتر از اداى حقّ مؤمن، عبادت نشود.»
معلّى بن خنيس نيز گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم:
حقّ مسلمان بر مسلمان چيست؟
فرمودند: «... براى او هفت حقّ واجب بوده كه همه آنها بر برادرش واجب است و اگر چيزى از آنها را تباه و ضايع كند، از ولايت و طاعت خدا خارج شود و ديگر نصيبى (از لطف و فيض الهى ) نخواهد داشت.»
معلّى مى گويد: عرض كردم: فدايت شوم! اين حقوق چيست؟
امام فرمودند: «اى معلّى ! (اصرار نكن). من بر تو نگرانم و مى ترسم آنها را مراعات نكنى ؛ بدانى و به آنها عمل ننمايى (پس اگر ندانى ، بهتر است).»
من عرض كردم: لا قوَّةَ إلّا باللهِ. (إن شاءَالله با حول و قوه او، عمل خواهم كرد).
حضرت فرمودند: «آسانترين آنها اين است كه آنچه براى خود مى پسندى ، براى او بپسندى و هرچه ناخوش مى دارى ، براى او هم دوست نداشته باشى و آنچه براى خود نپسندى ، بر او نيز نپسندى . حقّ دوم آنكه از آنچه ناخرسند دارد، دورى كنى و خوشنودى او را پيروى نموده، فرمانش برى ؛ حقّ سوم آنكه با جان و مال و زبان و دست و پاى خويش او را يارى كنى ؛ حقّ چهارم آنكه چشم و راهنما و آينه او باشى ؛ حقّ پنجم آنكه تو سير نباشى و او گرسنه يا سيرآب باشى و او تشنه يا پوشيده باشى و او برهنه؛ حقّ ششم آنكه اگر تو خدمتگزار دارى و برادرت ندارد، واجب است خدمتگزارت را بفرستى كه جامه هايش را بشويد و غذايش را درست كند و بسترش را مرتّب نمايد؛
حقّ هفتم آنكه سوگندش را تصديق كنى و دعوتش را بپذيرى و در بيمارى اش از او عيادت كنى و بر جنازهاش حاضر شوى و چون بدانى حاجتى دارد، در انجام آن سبقت گيرى و او را مجبور نسازى كه از تو بخواهد؛ بلكه خودت پيشدستى كنى . چون چنين كردى دوستى خود را به دوستى او پيوستهاى و دوستى او را به دوستى خود.» 3
اكنون مى گوييم: وقتى حقوق ميان دو مسلمان و برادر مؤمن اينگونه است، حقوق ميان مؤمنان و امام معصوم چگونه خواهد بود؟ آيا لااقل همانقدر ضرورى و مهم نيست؟
آرى . هست! به مراتب بالاتر، واجبتر و بيشتر.
از قضا، اميرالمؤمنين (ع) خود به همين امر تصريح فرموده اند. روايت شده كه معاويه، ابن عوف غامدى را با شش هزار سواره براى غارت شهر «انبار» فرستاد. او نيز شهر «هيت» و انبار را غارت كرد، مسلمانان را كشت، زنانشان را اسير كرد و مردم را به سبّ و برائت از اميرالمؤمنين (ع) وادار نمود.
اميرالمؤمنين (ع) نيز از اينسو، مردم را كه دست از او كشيده و براى شكست او اجتماع كرده بودند، فراخواندند و براى آنان سخنرانى كردند؛ از جمله فرمودند:
«ثَكِلَتْكُمُ الثَّوَاكِلُ مَا تَزِيدُونِّى إِلَّا غَمّا ...؛
مادران به عزايتان بنشينند! شما جز غم و غصّه براى من چيزى نداريد!»
آنان شروع به سر و صدا و جنجال كردند. يكى از آنها با صداى بسيار بلند گفت: فقدان مالك اشتر چقدر آشكار است! اگر او زنده بود اين سر و صداها را ساكت مى كرد و لااقل معلوم مى شد هركسى چه مى گويد.
حضرت (با كمال مظلوميت و ناراحتى ) فرمودند:
«هَبَلَتْكُمُ الْهَوَابِلُ لَأَنَا أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ حَقّاً مِنَ الْأَشْتَرِ وَ هَلْ لِلْأَشْتَرِ عَلَيْكُمْ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا حَقُّ الْمُسْلِمِ؟! فَغَضِبَ وَ نَزَلَ.؛ 4
مادرانتان به عزايتان بنشينند! (آيا نمى دانيد كه) حقّ من بر شما، از مالك واجبتر است؟ آيا حقّ مالك بر شما، چيزى بيش از حقّ يك مسلمان بر مسلمان ديگر است؟
سپس غضبناك از مركب پياده شدند و به سوى ديگر رفتند.
هشتم:
موجبات ديگرى باز، بزرگى و اهمّيت حقوق امام را روشن مى سازد؛ مانند:
الف) امام، انسان كامل است و همه ما به انسان كامل نيازمنديم؛ به راهنمايى او در مسير كمال و نيل به هدف آفرينش و نيز نيازمند فيضها و عنايات خداوند كه همه، به واسطه او به همگان مى رسد؛
ب) امام، پدر راستين و معنوى امّت است و بايد مراقب باشيم عاقّ او نشويم؛
ج) ايمان انسان، اساساً ايجاب مى كند كه حقّ امام را بشناسد؛ زيرا ايمان، شئون و ابعادى دارد كه در تمام آنها، مؤمن به امام خود محتاج است. ساير عوامل مشابه، همچون ارزش هاى اخلاقى و انسانى ، مانند ادب، انسانيت، جوانمردى ، بزرگوارى ، فضل و دانش، فرهيختگى و امثال آن نيز، همين حكم را دارند و هر يك، به نوعى ضرورت يادشده را ايجاب مى كنند.
نهم:
اشارات قرآنى نيز مى تواند انسان مؤمن را بدين حقيقت رهنمون شود. به طور كلّى ، تمام آيات الولايه به طور صريح يا تلويح، بيانگر اين موضوع هستند؛ به عنوان مثال، «آيه اطاعت» مى فرمايد:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ...؛ 5
از خدا اطاعت كنيد و از رسول و صاحبان امر نيز اطاعت نماييد ...»
در اين آيه، بعد از خدا و رسول، صاحب امر امامت بودن، موضوعيت دارد و حقّ اطاعت شدن (مطاع بودن) براى امام، بر گردن مسلمانان، به صراحت ذكر شده است.
در آيه ديگر، حقّ امام به اشارت آمده است؛ مانند آيه زير:
«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ ...؛ 6
در روز قيامت، هر گروهى را به امامشان مى خوانيم ...»
روشن است كه هر انسان مؤمن و هر امّتى ، بايد امام خود و حقوق او را بشناسند تا شايستگى حشر و نشر با او را پيدا كنند.
دهم:
آنچه در روايات در اين زمينه آمده است و ما در اينجا برخى از آنها را ذكر مى كنيم:
حضرت امام عسكرى (ع) فرمودند:
«و لَوْ لَا مُحَمَّدٌ ص وَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ وُلْدِهِ لَكُنْتُمْ حَيَارَى كَالْبَهَائِمِ ... فَفَرَضَ عَلَيْكُمْ لِأَوْلِيَائِهِ حُقُوقاً أَمَرَكُمْ بِأَدَائِهَا؛ 7
اگر محمّد (ص) و جانشينان از فرزندان او نبودند، همچون چهارپايان در اين دنيا، حيران و سرگردان مى زيستيد ... پس (براى هدايت و سعادت شما) حقوقى براى آنان واجب فرمود و امرتان نمود آنها را ادا كنيد.»
ادامه حديث بسيار جالب است؛ زيرا حتّى حلال بودن ازدواج، اموال، زندگى و اكل و شرب مؤمنان منوط به اداى برخى از اين حقوق شده است. از اينجا، مى توان به اهمّيت و ضرورت فراوان اين حقوق پى برد.
رسول خدا (ص) نيز بر اين مسئله تأكيد كردهاند. امام صادق (ع) فرمودند:
«مَا خَرَجَ رَسُولُ الله (ص) مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أَلْزَمَ رِقَابَ هَذِهِ الْأُمَّةِ حَقَّنَا وَ اللهُ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيم؛ 8
رسول خدا از دنيا نرفت، مگر آنكه حقّ ما اهل بيت (ع) را بر گردن آنان قطعى و لازم ساخت.»
مگر خداوند يارى فرمايد.
فرازى از «دعاى ندبه» نيز بيانگر همين امر است. در اين دعا مى خوانيم:
«وَ أَعِنَّا عَلَى تَأْدِيَةِ حُقُوقِهِ إِلَيْه؛ 9
بارالها! ما را بر اداى حقوق امام زمانمان (عج) يارى فرما.»
اين عبارت نشان مى دهد كه ادا كردن اين حقوق، بسى مشكل است و نياز به شناخت، اهتمام و تلاش و مجاهدت بسيار دارد؛ بلكه بايد گفت اين امر امكان ندارد؛ مگر خدا انسان را يارى فرمايد.
وقتى امام سوگند مى خورد!
شايد به نظر آيد تنها برخى حقوق امام اينگونه مهم و بزرگ است؛ امّا بايد دانست كه تمام حقوق حجّت خدا اين سان است؛ زيرا چنانكه اشاره شد شئون و حقوق هركس تناسب شخصيت و بزرگى و جايگاه او در عالم و در بين امّت است. يكى از اين حقوق، معرفت بالنّورانيت بوده كه ممكن است برخى تصوّر كنند حقّ چندان مهمّى از حضرات ائمّه (ع) بر ما نباشد؛ امّا اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:
«لَعَمْرِى إِنَّ ذَلِكَ الواجب [وَاجِبٌ] عَلَى كُلِ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة؛ 10
به جان خودم سوگند! كه آن بر هر زن و مرد مؤمن واجب است.»
امامى كه حقّش را انكار كرده اند
يكى از دغدغه هاى ائمّه (ع)، انكار حقوق ايشان، خصوصاً حقّ امام عصر، ارواحنا فداه، توسط امّت بوده است. امام صادق (ع) درباره شباهت امام عصر (عج) به يوسف پيامبر (ع)، بعد از جملاتى مى فرمايند:
«... فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَكُونَ اللهُ يَفْعَلُ بِحُجَّتِهِ مَا فَعَلَ بِيُوسُفَ وَ أَنْ يَكُونَ صَاحِبُكُمُ الْمَظْلُومُ الْمَجْحُودُ حَقَّهُ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْر؛ 11
... پس اين امّت چرا انكار مى كنند كه خدا با حجّت خود (مهدى (عج))نيز همان كند كه با يوسف كرد؛ همان حجّتى كه صاحب اين امر امامت است و مظلوم واقع مى شود و حقّش را انكار مى نمايند؟»
آنگاه امام صادق (ع) مى فرمايند:
«صاحب اين امر (مهدى (عج)) ميان مردم تردّد دارد؛ در بازارهايشان راه مى رود و بر فرش آنان قدم مى گذارد؛ در حالى كه او را نمى شناسند، تا زمانى فرا رسد كه خود را معرفى فرمايد؛ همانگونه كه يوسف ميان برادران خود بود (و او را نمى شناختند) تا خداوند به او اجازه داد و خود را معرفى كرد و در اين هنگام، برادرانش به او گفتند: آيا تو يوسف هستى ؟ و او گفت: آرى . من يوسف هستم.» 12 و 13
نكته اى كه در اينجا، متوجّه شيعيان و دوستان امام عصر (عج) مى شود، اين است كه اگر غيرمعتقدان به امام عصر (عج) به انكار حقّ امامت آن حضرت پرداخته اند، ممكن است معتقدان به ايشان، در مورد ساير حقوق امام خود، مشمول اين حديث شوند؛ يعنى به گونه اى ديگر سبب مظلوميت و انكار حقوق آن حضرت باشند. آيا كسى از دوستان آن حضرت هست كه با جرئت و شجاعت تمام بگويد: من همه حقوق امام خود را شناخته و آنها را ادا كرده ام؟
بلى . ممكن است كسى به زبان، از انكار حقوق امام خود سخن نگويد؛ امّا آيا عملًا نيز چنين است؟ اينجاست كه عارفان حقيقى امام، زبانشان بسته شده و سر به زير انداخته و محزون و نگران مى شوند كه مبادا آنان نيز سهمى - ولو اندك- در مظلوميت و ضايع كردن حقّ مولا و امام خويش داشته باشند!
آيا يكى از حقوق مسلّم ايشان، ظهور و تشكيل حكومت اسلام در همه جهان نيست؟
و آيا ما دوستان ايشان، نقشى در طولانى شدن غيبت و در واقع، تضييع اين حق و مظلوم شدن امام خود نداريم؟
چرا كار غيبت، آن هم در همان اوايل (بلكه در غيبت صغرى ) به جايى مى رسد كه امام در توفيع شريف خود، توسط نائب خاصّ آن حضرت، محمّدبن عثمان العمرى به شيعيان خود دستور دعاى تعجيل فرج بسيار مى دهند و مى فرمايند:
«أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُم؛ 14
براى فرج بسيار دعا كنيد كه خود، فرج و گشايش خود شماست.»
آيا اگر شيعه، يكپارچه و متّحد به اين وظيفه مهم و به تعبيرى ، به اداى اين حقّ بزرگ اقدام كرده بود، آن دستور صادر مى شد؟
امّا از اين بسيار مهمتر، گذشت نزديك به دوازده قرن از غيبت امام عصر (عج) تاكنون است؛ آيا آن دستور بزرگ و مؤكّد، به طريق اولى متوجّه ما شيعيان و دوستان آن حضرت در اين زمان نيست؟ و آيا اين، به معناى كوتاهى ما در اداى حقوق ايشان و سهم ما در مظلوميت و تضييع اين حقوق به شمار نمى رود؟
ادامه دارد ...
پى نوشتها:
__________________________________________________
(1). صفار، محمد بن حسن، «بصائر الدرجات فى فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم»، ايران، قم، چاپ دوم، 1404 ق. ج 1، ص 74.
(2). كلينى ، محمد بن يعقوب، «كافى » (ط- دار الحديث)، قم، چاپ اوّل، 1429 ق.، ج 3، ص 436.
(3). همان، ج 3، ص 246
(4)- ثقفى ، ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال، الغارات (ط- القديمة)- قم، چاپ اوّل، 1410 ق، ج 2، ص 332.
(5). سوره نساء (4)، آيه 59.
(6). سوره اسراء. آيه 71.
(7). ابن شعبه حرانى ، حسن بن على ، «تحف العقول»، قم، چاپ دوم، 1404 ق./ 1363 ش.، النص، ص 485.
(8). «اصول كافى » (ط- الإسلامية)، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.، ج 1، ص 427.
(9). مفاتيح الجنان. دعاى ندبه.
(10). مجلسى ، محمد باقر بن محمد تقى ، بحار الأنوار (ط- بيروت)- بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج 26، ص 1.
(11). ابن أبى زينب، محمد بن ابراهيم، «الغيبة للنعمانى »، تهران، چاپ اوّل، 1397 ق. النص، ص 164.
(12). سوره يوسف، آيه 90.
(13). «الغيبة للنعمانى »، تهران، چاپ اول، 1397 ق.، النص، ص 164.
(14). «بحارالانوار»، ج 53، صص 181- 182.