فراماسونری، قویترین جریان سیاسی، اجتماعیای بود که با روش ویژهاش (نهان روشی) میتوانست به نیابت از سوی سایر قوای مهاجم عمل نماید و خواست عمل آنان را در حرکتی تدریجی، امّا مؤثّر و مانا محقّق سازد.
حامد الگار، به عنوان پژوهشگری که آثار متعدّدی در زمینة تاریخ معاصر، به ویژه عصر مشروطیّت نگاشته و مقالات متعدّدی نیز در زمینة تاریخ و فرهنگ این سرزمین در مجلّات علمی منتشر کرده است، در اوّلین جمله از مقالة «درآمدی بر تاریخ فراماسونری در ایران» که در مجلّة Middle Easrern Srudies منتشر شده، مینویسد:
در تاریخ سدة نوزدهم میلادی، در دنیای اسلام، به نقش فراماسونری، به عنوان یک سازمان و ایدئولوژی توجّه کمتری شده است. منابع موجود در این زمینه، شاید ناگزیرانه[به ناچار] محدود باشد و اجازة نتیجهگیری کلّی درست و حسابی را ندهد. از یک سو، فرضیههای اغراقآمیز تبانی شده و از سوی دیگر، اظهارات مثبت بیگزند باعث شدهاند که ظهور و فعّالیت ماسونها و سازمانهای ماسونی در خاورمیانه، کمتر مورد تبیین قرار گیرد؛ مع الوصف چنین مینماید که در دنیای اسلام، خصوصاً در ایّام بلبشو و انقلاب که نظیرش را در «فرانسه» و «ایتالیا» و سایر تجارب اروپایی داریم، بازتابی از درگیری ماسونی در امور سیاسی وجود داشته است؛ به علاوه فراماسونری پیوندهایی با بعضی شیوههای سنّتی تفکّر و تشکیلات اجتماعی، در دنیای اسلامی داشته و بدین وسیله، در بعضی از لایههای اجتماعی، جاذبة شدیدی، هر چند به طور گذرا، اعمال[ایجاد] کرده است.1
حامد الگار به طور مجمل، به چندین نکتة مهم در حیات پیچیدة ماسونی در جهان اشاره میکند که شاید بتوان گفت این نکات جزو لوازم ذات حیات فراماسونری قابل شناسایی است:
1. انتشار اغراقآمیز اطّلاعاتی پراکنده دربارة ماسونیّت برای مشوّش ساختن اذهان در قالب پروژهای که هدایت آن را ماسونها، خود در اختیار دارند؛
2. ارائة اظهارنظرهایی ممدوح و پسندیده و البتّه بیخطر و خنثی که ذهن و زبان سادهلوحان را به خود مشغول میسازد؛
3. پیوند با شیوههای سنّتی و رایج اجتماعی در میان عموم ملل برای پنهانکاری، فریب، صورتسازی و مقلوب ساختن اصطلاحات و مفاهیم زیبای رایج در میان اقوام مختلف.
این سه موضوع ظریف هماره انگشت اتّهام اشاره شده به ماسونها را از آنها دور ساخته است؛ میدان تردید و توقّف را در وقت اخذ تصمیم و تشخیص، گشاده ساخته و بالأخره مفاهیم و معانی اصلی و مورد نظر فراماسونری را در زیر لایهای از اسمها و واژههای پسندیده مخفی ساخته است؛ چنان که هماره، ماسونیّت واژهها و اصطلاحات برادری، برابری، حقوق بشر، انسان دوستی، نوع دوستی، کمک و همراهی در امور خیریّه و عام المنفعه و... را چنان مصادره به مطلوب ساخته که بیان مقاصد اصلی نهفته در پشت این واژگان به استخدام در آمده و افشای نیّات اصلی ماسونها را سخت و گاه ناممکن ساخته است تا امکان ورود به جغرافیا و منظومة فکری و اندیشهای فراماسونری فراهم نشود و اشخاص امکان کشف این منظومه و گذار از پردههای فریبندة ظاهری را حاصل نکنند و امکان شناسایی این جریان و مقاصد اصلیاشان را به دست نیاورند.
آشنایی ایرانیان با فراماسونری، دست کم به زمان فتحعلیشاه قاجار (1797-1834 م.) برمیگردد و به راستی با آغاز درگیری سیاسی شدید اروپاییها در «ایران»، منطبق است. اوّلین اشخاص گمارده شده در فراماسونری، شخصیتهای سیاسی و متنّفذی بودند که به اروپا سفر کرده و احتمالاً بعضی از اطّلاعات را درمورد لژهای اروپایی، به طور ناقص و پراکنده در ایران پخش نموده بودند.2
قرن سیزدهم هجری قمری، یکی از نقاط عطفهای مهمّ تاریخ «ایران» است. در این نقطه عطف، «کودک ناقصالخلقة روشنفکری ایران» پا به عرصه گذارد.3 جامعة سنّتی شرق و اسلامی متأثّر از تحوّلات اجتماعی، سیاسی پوست ترکاند و بالأخره تاریخ معاصر ایران آغاز شد و غربزدگی بر همة وجوه و سطوح حیات فرهنگی و تمدّنی سایه افکند.
غرب استعماری، با خروج از جغرافیای خاکی خود و در هنگامة تجارت ماوراء بحار برای دستیابی به شرق اسلامی و دستیابی به دروازههای «هندوستان»، «ایران» و «مصر» با همة شرایط مهمّ فرهنگی، تاریخی و اجتماعی، مانعی بزرگ فراروی خود یافت.
مصر به دلیل داشتن «کانال سوئز»، پل مطمئنّ ارتباطی «دریای مدیترانه»، «دریای احمر» و «اقیانوس هند» به شمار میرفت و ایران نیز، دروازهای که امکان دستیابی به این شبه قارّة بزرگ را فراهم میآورد.
استعمار اروپایی، در تجربهای پی در پی، سه نقش مشخّص در این منطقه ایفا کرد تا بالأخره در نقش سومی ماندگار شد.4
1. فعّالیتهای سیاسی - نظامی؛
2. فعّالیتهای سیاسی - مذهبی؛
3. فعّالیتهای سیاسی - فرهنگی.5
در آغاز مرحلة اوّل، فرستادگان دربارهای اروپایی به ایران آمدند و به عقد قراردادهای مختلفی پرداختند؛ ولی وقتی وضع داخلی را آشفته دیدند، دست به تعرّضات نظامی زدند. از جملة این جریانات، تعرّض «انگلستان» به «افغانستان» و «بلوچستان» و جنوب «ایران» بود و البتّه حملات «روسیة» تزاری به شهرهای پر برکت شمالی ایران نیز جای خاصّ خود را دارد.6
مرحلة دوم فعّالیت استعمار به دلیل شکست آن در برابر جبهة متّحد امّت، به رهبری روحانیت قدرتمند بود. روحانیت و مسجد عامل سازماندهی و تمرکز مردم بود که اعتماد و ایمان فراوان و استواری به اصول و فروع دیانت داشته و با کفّار نجس بیگانه هرگز سازش نداشتند. تجربة جنگهای نظامی و قردادهای تحمیلی نشان داده بود که نیروی محرّکة جنبش تودهای، جز ایمان مذهبی و رهبری روحانیت نیست؛ چه، تقریباً در همة جنگها، فتاوای علمای دینی، آغازگر حرکت عمومی بود. بنابراین دولتهای استعماری تصمیم گرفتند این قطب جریان ستیزگرانه علیه استعمار را به شیوة در هم شکسته شدن کلیسای پاپی در هم بشکنند. به همین دلیل، همانطور که با ایجاد شدن فرقههای ساختگی مذهبی، دستگاه پاپ از رونق افتاد، اینان نیز دست به فرقهسازی در دین اسلام و مذهبتراشی زدند و فرقههای شیخیّه، وهّابیه، اسماعیلیّه و صفویّة جدید، بابیّه و بهائیّه را به صحنه آوردند که هر کدام پس از ایجاد چند دایره موج حقیر، عقب نشستند؛ به طوری که سرانجام این مسئله باعث تقویت و بیداری بیشتر روحانیت گردید و او را منسجمتر به صحنه کشاند و با چند حرکت چشمگیر، همچون فتوای تنباکو، نشان داد که از قدرت عظیم و فراگیری در سراسر ایران برخوردار است.
بنابراین، مرحلة سوم آغاز میگردد که دورة منوّرالفکرسازی است. استعمار که از هر دو روش گذشته شکست خورده بود، سعی میکند که از طریق لژهای فراماسونری، یک نوع تجدّد فکری در بین عامّة ملّت ایران ایجاد کند که نه در ستیز رسمی با مذهب، بلکه در کنار آن دست به یک «پروتستانتیسم اسلامی» بزند تا ظاهر مذهب را حفظ، ولی آن را از محتوا پوک و تهی گرداند. متأسّفانه این حیله کارساز میشود.[استعمار] با این برنامه، انقلاب اسلامی ایران را در 90 سال پیش، تبدیل به جریان انحرافی مشروطهطلبی میکند و رهبری حرکت مردم ایران را به دست فراماسونرهای منوّرالفکر میسپارد.7
برخلاف اروپا، روشنگری و منوّرالکفری حاصل سیر تحوّل فکری و فرهنگی در شرق نبود و ساکنان شرق هیچگاه به تجربة آن شرایط تاریخی دست نیافتند. شرایط و مقتضیات تاریخی تجربه شده در غرب، اساساً با آنچه که شرقیان آن را تجربه کردند، متفاوت است. روشنفکری از ابتدا، کودکی ناقصالخلقه و نامشروع بود که حسب مقاصد استعماری، در دامن شرق گذاشته شد؛ چنان که واسپس قریب به 200 سال، ساکنان این منطقه در شرایطی تعلیقیِ نه این و نه آنی، میان خاستگاه غربی و شرقی (مذهبی) آونگوار روزگار میگذرانند و امکان خروج از حاشیة فرهنگ و تمدّن غربی را نیافتهاند؛ چنان که توسعه و مدرنیته را هم با زور و ضرب سازمانهای جهانی و اعطای وام و... پذیرا گشتهاند. البتّه نه پذیرش این توسعة دیکته شده هنری شگرفت است و نه پس زدن آن.
این هر دو در گروی تجربة نوعی آگاهی، تفکّر و نسبت یافتن با بنیادهای نظری و مبادی و مبانی فرهنگ غربی و در مقابل تفکّر دینی است.به هر روی، «منوّرالفکرسازی» در تاریخ معاصر ایران، حاصل تدبیرگری استعمار برای مهیّا ساختن شرق اسلامی بود تا به تدریج و از طریق بسط تجدّدخواهی، مستعدّ گذار از سنّتهای دینی و پذیرش شرایط عصر مدرن شود. این تلاش بینتیجه هم نبود؛ مسلمانان، متجدّد و آلوده به ویروس طاعون غربزدگی شدند؛ امّا غربی نشدند؛ چنان که متأسّفانه متدیّن و مسلمان هم نماندند.
استعمار، مأموریت تغییر وضعیّت فرهنگی و به تبع آن، سیاسی، اجتماعی مردم این سرزمین را به دوش منوّرالفکرانی گذاشت که از میان خانوادههای درباری برگزیده شده بودند و در حمّام فرنگ شستوشو داده شده و در لباس، هیئت، ادبیات و رویکرد نو و متجدّدمآبانه، دیگر بار به شرق اسلامی بازگشت داده شده بودند تا همة نقش خود را ایفا کنند.
محمود محمود، نویسندة «تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی» مینویسد:
ملل اروپا، مخصوصاً ملّت «انگلیس» وسایل زیادی برای اغفال ملل دیگر در چنته دارند؛ از آن جمله، محافل «فراموشخانه»8 است. شاید این انجمنها یا مجامع سرّی یک وقتی در ادوار قرون وسطا و تا حدّی برای افراد آن مفید بوده؛ ولی از اوایل قرن هجدهم میلادی که به فکر استعمار و تصرّفات ممالک دیگران افتادند، این مؤسّسه نیز رنگ سیاسی مخصوصی گرفت و نفوذ آن را نیز برای پیشرفت خیالات سیاسی و ضبط و تصرّف ممالک ملل بیدست و پا به کار بردند.9
برای استعمارگران پر واضح بود که اجرای مأموریت سنگین محوّل بر لژهای ماسونی، مشروط به وجود قدرت (سیاسی، اجتماعی و اقتصادی) و نفوذ سطح بالا در مراتب حکومتی است. از این رو، آنان در مراحل اوّلیه، شکار نخبگان از میان درباریان را در رأس اقدامات خود قرار دادند. حامد الگار در این باره مینویسد:
سیاست ماسونهای امپریالیست در کشورهای جهان سوم، مبتنی بر شکار نخبگان سیاسی این کشورهاست. همین فرزانگان! سیاسی هستند که مطامع سیاسی آنها را پیش برده، اوامر و دستورات اربابان ماسون خود را در کشورشان، بر کرسی مینشانند.10
مرحوم سعید نفیسی در اینباره، عبارتی دارد که خواندنی است:
مردم جهان سه گروه بیش نیستند: گروهی هستند که دانش و بینش و فضیلت را برای آن میخواهند که از آن، خود لذّت ببرند و کام جان را شیرین کنند و در آغاز لذایذ معنوی، روزگار را به خوشی بگذرانند. البتّه این گروه شریفترین مردم جهان هستند.
گروه دوم، کسانی هستند که هرگز از دانش و برتری اخلاقی لذّت نبرده و در این میدان هم دعوی ندارند. مردمی بیآزارند که به سادگی میروند و زیانی به کسی نمیرسانند؛ همچنان که سودی هم نمیبخشند.
گروه سوم، مردمیاند میان این دو گروه؛ یعنی کسانی که دعوی دانش و برتری دارند و اندکی هم پی دانش میروند و تنها به برتری ظاهری، به اندازهای که مردم پی به باطن خبیث و پستشان نبرند، قناعت میکنند و دانش را برای تأمین منافع و زندگی مادّی خود و التذاذ جهانی و به عبارت دیگر، سورچرانی و شکمخوارگی میخواهند...
فراماسونها عشق مفرطی به این گروه سوم دارند و همیشه اعوان و انصار خود را از میان این گروه برمیگزینند. دلیل آن هم واضح است: این گروه پست و شکم پرست سودجوی، همیشه در پی نیرویی میگردند که نفع آنها را تأمین کند. این گروه بهترین لشکر فراماسونهای اروپایی و دستگاه جاسوسی انگلیس هستند...11
با این مقدّمه، متذکّر میشویم که استعمار برای گزینش مهرههای مستعد، مستقیم به سراغ دربار رفت تا افرادی را کشف و اجیر نماید تا در خدمتش در آیند. این برگزیدگان در اوایل ورود خود به اروپا، توسط مأموران ورزیده به جرگة فراماسونری پیوستند و رسماً حقوق بگیر و مزدور انگلیس و سفارت انگلیس در ایران شدند.
به جرئت میتوان گفت که «فراماسونری» برای انگلیس، ابزار «سلطة پنهان» بر اقصا نقاط عالم بود و به وسیلة آن، تربیت و استخدام جاسوسانی را که همة همّت خود را صرف خدمت به «بریتانیای کبیر» کرده و بدان افتخار میکردند، عملی ساخت.
انگلیسیها به هر جا که به عنوان دیپلمات، بازرگان، استعمارگر یا یورشگر گام مینهادند [و امروز نیز گام مینهند]، فراماسونگری را نیز به همراه خود میبردند و با برقراری پیوندهای [به ظاهر] «برادری و برابری» شماری از دوستان، همپیمانان و «برادران» رازداری در آن سرزمین به دست میآوردند. میدانیم که در درازای سدههای دراز، بریتانیا بر بخشهایی گسترده از جهان فرمان میراند تا جایی که گستردگی آن امپراتوری در روزگار ادوارد هفتم، فراماسون و پشتیبان فراماسونها، گفته شده است که «آفتاب هرگز در امپراتوری بریتانیا فرود نمیآید.»12
ادامه دارد.
پینوشتها:
1. الگار، حامد، «درآمدی بر تاریخ فراماسونری در ایران»، یعقوب آژند، نشر گستره، 1360، ص 29.
2. الگار، حامد، «درآمدی بر تاریخ فراماسونری در ایران»، ص 29-30.
3. به مجموعه مقالات نگارنده با همین عنوان که به صورت مسلسل در روزنامة کیهان منتشر شده، مراجعه فرمایید.
4. باید متذکّر شد که در عصر حاضر استعمار با نوعی بازگشت به تجربة مرحلة اوّل سیاسی نظامی در منطقة شرق اسلامی دست زده است.
5. رجبی، محمّد، «سیر تفکّر جدید در جهان و ایران»، تهران، نشر هلال، چاپ اوّل، 1382، ص 159.
6. رجبی، محمّد، «سیر تفکّر جدید در جهان و ایران»، ص 159.
7. رجبی، محمّد، «سیر تفکّر جدید در جهان و ایران»، صص 159-160.
8. در عصر قاجار، محافل فراماسونری را به عنوان «فراموشخانه» میشناختند. مخفیکاری و نهان روشی فراماسونری باعث بود تا این عنوان برای لژها و محافل ماسونی مقبول واقع شود.
9. محمود، محمود، «تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی»، تهران، اقبال، 1346، ص 24.
10. الگار، حامد، «درآمدی بر تاریخ فراماسونری در ایران»، ص 11.
11. الگار، حامد، «درآمدی بر تاریخ فراماسونری در ایران»، ص 12؛ نفیسی، سعید، «نیمة راه بهشت»، تهران، 1332ه .ق.، صص 39-52.
12. حائری، عبدالهادی، «تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری در کشورهای اسلامی»، انتشارات آستان قدس رضوی، 1368، ص 34.
The sun never sers on the Brirish flag. see J.A. Riclard, Histoty of England, 11 th dition (N.y.) 1966, p 200.