در پی ارسال نامهای به محضر آیت الله العظمی صافی که در بخشی از آن، اشعاری از قیصر امینپور، درج شده بود؛ این مرجع تقلید که خود در سرودن اشعار، تبحّر دارد سالها پیش، از شعر امام زمانی وی تجلیل و آن را نشانه شوق و شور و اشتیاق به آستان فرشته پاسبان حضرت صاحب الزّمان دانسته و به اقتباس و استقبال از شعر وی رفتهاند.
ظهوری را میپاییم که خداوند یکتا از آدم تا خاتم را به انتظارش نشانده است:
به روزگار جوانی، جمعه را منتظر بودیم که میدانستیم، آن آفتاب نیمروز از مشرق جمعه برمیآید و هر جمعه که غروبگاه خود را مینمود، امید را تازه میکردیم که دگر جمعهای در راه است؛ نگران مباش...
وقتی به آنها، صورت و فرم می داده حواسش به همه ی خاندان کودک بوده است که چشم هایش شبیه پدرش بشود و فرم انگشت هایش شبیه مادرش. صبوری اش را از پدربزرگش ارث ببرد و قناعتش را از مادربزرگش؛ خدا حتی حواسش به چند نسل قبل تر هم بوده. اینکه مدل راه رفتن پدر پدربزرگ و خال گونه ی عمّه ی مادر را هم در این کودک به یادگار بگذارد. نیم رخش شبیه یک نفر باشد و تمام رخش شبیه یک نفر دیگر. تا هرکس از راه می رسد نظری به کودک بیاندازد و غرق خاطرات یک فامیل شود.
از حضرت صادق(ع) نقل شده، كه هر كس چهل صبح «دعای عهد» را بخواند از یاوران قائم(ع) خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدای قادر، او را از قبر برانگیزد تا در خدمت حضرتش باشد... اگر این حقیر چهار دوره و در هر دوره چهل صبح این دعا را خواندم نه به طمع برانگیخته شدن و در كنار حضرت جنگیدن، كه لیاقتم را صد چندان فروتر از آن میدانم؛
آیا میتوان حقّی بالاتر از این برای بشریت متصوّر شد؟ آیا سوگی بالاتر از این میتوان برای بشر متصوّر شد كه صاحبان استعدادهای متعالی با استعدادهای ذبح شده و ذائقههای دون مایه زیر خاك دفن شوند؟ این اوج بلوغ جامعهای است كه آرزو كند فرزندانی سالم، برنا و ارجمند با آرزوهایی بزرگ و دلهایی عرشآسا و اندیشههای نورانی تربیت شوند و بساط فساد، فحشاء و آلودگیهای اخلاقی برافتد.
ای پناه خستگان! ما به خون نشستگان تیر مژگان توایم که ناوک مژگان تو، دل ما شکافته و خرمن هستی ما از آن خال جانسوز تو می سوزد. قامت رعنای دل از بار سنگین فراق شکسته و مرغ نغمه خوان عشق، تنها به یاد روی تو سرود عشق میخواند.
زن، کوزه آب را آهسته برداشت. جرعهای در کاسه ریخت و خورد. نگاهش از پنجره به قرص روشن ماه افتاد که در آسمان شب میدرخشید. کوزه را با احتیاط سر جایش گذاشت. ناگهان متوجّه شد «محمّد» در خواب بیقراری میکند. در پرتو نور مهتاب چهره جوان همسرش غرق اشک بود. دل زن فرو ریخت. جلو رفت و کنار بستر او زانو زد و آهسته او را تکان داد: محمّد... محمّد... بیدار شو... چرا گریه میکنی؟...
سلام. فردا تولّد پدر یکی از بچّههاست. از دو هفته قبل، در حال تهیة کادو است. حتماً بودهای و دیدهای که هر زمان بحثهای دوستانهمان به «پدر» و «روز تولّد» ميرسید، یا موضوع را عوض ميکردم یا به بهانه ای از جمع خارج ميشدم.
به سوی مكّه رهسپار بوديم كه پيرمردی متألّه و متعبّد ما را همراهی میكرد؛ ليكن او از مذهب ما اطّلاعی نداشت و (به مذهب اهل جماعت) نماز را در سفر تمام میخواند. برادرزادهاش كه شيعه بود، او را در اين سفر همراهی میكرد. از قضا پيرمرد بيمار شد. برادرزادهاش را گفتم: اگر مذهب شيعه را بر عمويت عرضه بداری، اميد است كه او (از عقاب الهی) رهايی يابد!
مهدى جان! مولاى عزيزم! از روزى كه رفتهاى روحم نيز با تو رفته و هنوز بازنگشته است. مى خواهم برايت غزل غزل هاى (سليمان نبى) را بسرايم و نامت را به جاى (زمزمه هدى) براى اشتران آرزوهاى مقدسم بخوانم . مصلح كل ، ناجى امت ، طينت بهشت ، نور زمين!
قريشى ، هاشمى و مكى نسب! قائم آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم! هادى و مهدى هدايت انسان! امام و ركن ركين حكومت امن صالحان!
سلام بر سرزمينى كه در آن مقيمى ، خوشا و خرما هر منزلى كه در آن ، دمى فرود مى آيى. روزى گر ببويم از تو بويى، يا ببينم از تو رويى، بر آرم از عمق دل ، چه هاي ىو هويى!
سنت عاشقى به (احتمال آمدن معشوق) زنده است و عاشق صادق آن باشد كه تا رخ يار بيند، جان مى دهد و دل وى خوش از آنكه پياپى فرمان محبوب را شنود.